همراه با فرانسیسِ آسیسی
● خوشابهحال آن برادری که برادرش را در بیماری و در اوقاتی که هیچ نفعی به او نمیتواند برساند، همانقدر دوست داشته باشد که وقتی تندرست است. خوشابهحال برادری که برادرش را وقتی که غایب است، همانقدر دوست داشته باشد که وقتی حاضر است؛ و نتواند در غیبت او چیزی بگوید که در حضورش قادر به گفتنش نیست.
● تا زمانی که همه چیز بر وفق مراد شخص است، هیچگاه نمیتوانیم بگوییم که او چه مقدار بردبار و فروتن است. این را فقط زمانی میتوانیم بگوییم که آنانی که باید با او همکاری کنند، درست بر خلاف آن عمل نمایند. میزان بردباری و فروتنی شخص فقط در چنین مواقعی مشخص میشود و بس.
●میگویند که وقتی پاپ او را بهحضور پذیرفت، به او گفت: "بهنظر من چنین میآید که نداشتنِ هیچ مال و منالی در این دنیا بس دشوار است." فرانسیسِ مبارک در پاسخ او گفت: "اگر مال و منالی داشته باشیم، نیاز به اسلحه خواهیم داشت تا آنها را حفظ کنیم، چرا که مال این دنیا عامل اختلاف و نزاع است، و بهطرق گوناگون ما را از خدا و انسان جدا میسازد. برای همین است که ما خواهان آنیم که هیچ مالی در این جهان نداشته باشیم."
● من کرمی بودم که با نگاه مسیح پروانه شدم. از این پس، با هر انسانی که روبرو میشوم ایمان دارم که درون او کرمی هست که میتواند پروانه شود، پس به آن کرم نگاه میکنم و میگویم پروانه شو
● خداوندا، به من صبر و متانت عطا کن تا آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، بپذیرم. به من شجاعت عطا کن تا قادر به تغییر آن چیزهایی که میتوانم تغییر دهم، بگردم. و مرا خرد عطا کن تا تفاوت میان این دو را دریابم. اطاعت مقدس، هرگونه خودسری را شرمسار میسازد، و نیز هر تعلق نفسانی را و هر خیرهسری را.اطاعت است که تن را خوار میدارد،د تا از روح اطاعت کند، تا از برادر خویش اطاعت کند.اطاعت است که آدمی را مطیع و فرمانبردار میسازد،جمله آدمیان این دنیا را،و نه تنها آدمیان را، بل جانوران و ددان را رخصت میدهد تا چنان که میخواهند از او برخورند، چنان که خداوند از عالم بالا ایشان را اجازت میدهد. ستایش تراست، ای خداوند من، بهر آنان که بهسبب عشق به تو میبخشایند؛که آزمونها و بیماریها را برمیتابند، نیکبختاند اگر صلح را نگاه دارند، چه تو، ای خدای تعالی، بر سر ایشان تاج خواهی نهاد
● سعی کنید تا با تمامی زندگی خود و اعمالتان انجیل را بشارت دهید، و تنها در صورت نیاز از کلمات استفاده نمایید.
● به همان دلیلی که یک شهر به مجموعه قوانینی نیاز دارد تا ساکناناش بتوانند کنار هم زندگی کنند، انسان هم به یک قانون منحصر بهفرد - عشق- نیاز دارد تا بتواند در صفای کامل با جهان روحانی و معنوی همزیستی کند.
2
فلورانس نایتینگل (۱۸۲۰-۱۹۱۰)
داستان زندگی فلورانس نایتینگل، شرح حال شهامت و از خود گذشتگیهای زنی است که با لبیک گفتن به دعوت الهی، عمری را وقف خدمت به خدا و خلق او کرد و از رویارویی با مشکلات و موانع نهراسید.
فلورانس نایتینگل، ملقب به "بانوی چراغ"، در دوازدهم ماه مه سال ۱۸۲۰ در شهر فلورانس ایتالیا چشم به جهان گشود. پدر و مادرش که انگلیسی بودند، دو سال اول ازدواجشان را به گشت و گذار در اروپا اختصاص داده بودند و دختر اولشان یک سال پیش از تولد فلورانس، در شهر ناپل بهدنیا آمده بود. خانوادۀ فلورانس کوتاه زمانی پس از تولد وی به انگلیس بازگشتند. وقتی فلورانس ۵ ساله بود، پدرش ویلیام نایتینگل که تحصیلکردۀ کمبریج بود، در استان Hampshire منزلی خرید و شخصاً مسئولیت تعلیم و تربیت فرزندانش را عهدهدار شد. فلورانس زبانهای یونانی، لاتین، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و نیز مباحث تاریخ، فلسفه و ریاضیات را نزد پدر فراگرفت. او از درس خواندن لذت میبرد، و تحت نفوذ پدرش به مطالعۀ آثار کلاسیک و کتابمقدس علاقهمند گردید. او با وجود کمیِ سن، به مسائل سیاسی نیز علاقۀ فراوان داشت. اما آنچه بیش از همه او را مجذوب خود ساخت، ریاضیات بود. فلورانس در سال ۱۸۴۰ از والدینش خواهش کرد اجازه دهند به فراگیری این رشته بپردازد، اما مادرش چندان با این کار موافق نبود زیرا ریاضیات به عقیدۀ او رشتۀ مناسبی برای زنان نبود. بااینحال اصرار زیاد فلورانس سبب شد والدینش عاقبت با درخواست وی موافقت کنند، و بدین ترتیب فلورانس جوان به فراگیری مبحثی پرداخت که بعدها در حرفۀ پرستاریاش فوقالعاده مؤثر واقع شد.
فلورانس از کوچکی خداوند را دوست داشت و کتابمقدس را با دقت فراوان میخواند. به گفتۀ خودش، در روز هفتم فوریه سال ۱۸۳۷، درحالیکه در یکی از پارکهای اطراف منزلشان قدم میزد احساس کرد صدای خدا را میشنود که او را به مأموریتی خاص فرا میخواند. اما تنها ۹ سال بعد بود که فلورانس دریافت این مأموریت چیست. او در نتیجۀ این دعوت الهی، بیش از پیش به مسائل اجتماعی روزگار خود علاقه پیدا کرد. در سال ۱۸۴۵ از والدینش اجازه خواست در بیمارستانی مشغول کار شود تا از این طریق بتواند در زمینۀ پرستاری تجربه کسب کند. تا آن زمان، تنها تجربهاش در این زمینه، پرستاری و مراقبت از دوستان و بستگان بیمارش بود. اما والدین فلورانس بهشدت با این تقاضا مخالفت کردند. در انگلستان اواسط قرن نوزده، پرستاری به هیچ وجه برای یک زن تحصیلکرده شغل مناسبی محسوب نمیشد. پرستاران در آن زمان آموزش چندانی برای این کار نمیدیدند، و عموماً به زنانی خشن، هرزه و بیسواد شهرت داشتند.
فلورانس چند سال بعد، یعنی در سال ۱۸۴۹ به اتفاق چند تن از دوستان خانوادگیاش از اروپا و سپس از مصر دیدن کرد. او در جریان این سفرها فرصت یافت از نزدیک با وضعیت بیمارستانهای مختلف در این مناطق آشنا شود. در اوایل سال ۱۸۵۰ بهعنوان کارآموز در بیمارستان سنت وینسنت دو پل در اسکندریۀ مصر که توسط کلیسای کاتولیک رم اداره میشد، مشغول کار شد. در ماه جولای همان سال، به آلمان و فرانسه رفت و در آنجا نیز مدتی داوطلبانه در بیمارستانهای مختلف خدمت کرد. سپس در سال ۱۸۵۳ به لندن بازگشت و بهطور افتخاری مدیریت بیمارستانی را برعهده گرفت بهنام "مؤسسه بانوان بیمار".
و اما کمتر از یک سال بعد، اتفاقی افتاد که باعث شد زندگی خدمتی فلورانس وارد مسیری کاملاً تازه شود. در سال ۱۸۵۴، کشورهای انگلیس، فرانسه و ترکیه به روسیه اعلان جنگ دادند و بدین ترتیب جنگهای کریمه آغاز شد. در یکی از این جنگها موسوم به "نبرد رود آلما" که در بیستم سپتامبر سال ۱۸۵۴ رخ داد، سپاهیان روسیه بهسختی از سربازان انگلیسی شکست خوردند. اما ارتش انگلیس نیز متحمل تلفات زیادی شد و بههمین مناسبت، روزنامه تایمز بهشدت از وضعیت اسفناک بهداشت در اردوگاههای نظامی انگلیس و کمبود امکانات پزشکی در ارتش انتقاد کرد. در پاسخ، سیدنی هربرت وزیر جنگ انگلیس که از دوستان فلورانس بود، طی نامهای از او خواست پرستارانی را به بیمارستانهای نظامی اردوگاه انگلیس در ترکیه ببرد و شخصاً بر کار ایشان نظارت نموده، به وضعیت بهداشت ارتش سر و سامان دهد. بدین ترتیب فلورانس در چهارم نوامبر سال ۱۸۵۴ به اتفاق ۳۸پرستار به اردوگاه نظامی سربازان انگلیسی واقع در حومۀ قسطنطنیه (استامبول امروزی) وارد شد.
فلورانس وضعیت بهداشت را در این اردوگاه بینهایت رقتانگیز یافت. سربازان مجروح در شرایطی غیربهداشتی بر کف زمین رها شده بودند و در اتاقهای عمل، معدود پزشکان اردوگاه نومیدانه میکوشیدند با وسائلی ابتدایی، آلوده و غیربهداشتی سربازان مشرف به موت را نجات دهند. بیمارستانِ اردوگاه پر بود از موش و ساس و شپش، و وبا و تیفوئید در بین سربازان بیداد میکرد. فلورانس با مشاهده این وضع، با عزمی راسخ و ارادهای خستگیناپذیر تصمیم گرفت هر طور شده وضعیت موجود را دگرگون سازد. او با استفاده از دانش ریاضیاش، به محاسبه میزان مرگ و میر در بیمارستان پرداخت. آماری که تهیه کرد نشان میداد که ماهیانه از هر هزار نفر مجروح، ششصد نفر در نتیجه بیماریهای مسری و عفونی جان میدهند. اگر وضعیت به همین منوال ادامه مییافت و نیروهای جدید بهطور مرتب جایگزین کشتهشدگان نمیشد، بهزودی همان بیماری کافی بود تا کل ارتش انگلیس را از بین ببرد. بااینحال آمار و ارقام فلورانس چندان نزد فرماندهان ارتش خریدار نداشت. او بهخاطر زن بودن پیوسته خود را با انواع و اقسام موانع، مشکلات و کارشکنیها مواجه میدید: از اخلالگریهای مسئولین بیمارستان و بیاعتنایی مقامات نظامی گرفته، تا سرکشی پرستارانی که ناگزیر شد برخی را بهخاطر میگساری و اعمال غیراخلاقی به انگلیس بازگرداند. اما فلورانس کسی نبود که تسلیم شود. در نتیجه تلاشهای شبانهروزی او، میزان مرگ و میر سربازان تا ماه فوریه سال ۱۸۵۵، یعنی تنها سه ماه پس از ورود او به اردوگاه نظامی ترکیه، از ۶۰ درصد به ۴۲درصد تقلیل یافت. فلورانس با پولی که از انگلیس به همراه آورده بود، برای بیمارستان تجهیزات پزشکی خرید و برای سربازان میوه و سبزیجات و آب آشامیدنی سالم تدارک دید. بدین ترتیب میزان مرگ و میر در اردوگاه تا بهار آن سال کاهشی چشمگیر پیدا کرد و به تنها ۲/۲ درصد تنزل یافت. فلورانس همچون مادری از سربازان مجروح مراقبت میکرد. او هر شب شخصاً چراغ بهدست به تک تک بیماران اردوگاه سرکشی میکرد، و به همین جهت رفته رفته او را "بانوی چراغ" لقب دادند.
فلورانس تا این زمان بهواسطۀ خدماتی که در بین سربازان انجام داده بود، در داخل انگلیس به شهرت و محبوبیت فراوانی دست یافته بود. اما او که هیچگاه دوست نداشت کانون توجه عموم قرار گیرد، در پایان جنگهای کریمه با اسمی مستعار به انگلیس بازگشت تا بتواند بهدور از انظار همگان، تمام وقت و توجه خود را معطوف بهبود وضع سلامت سربازان نماید. در واقع در تمام مدتی که فلورانس در انگلیس بود، اکثر مردم تصور میکردند که او مدتها پیش مرده است!
فلورانس در بازگشت از جنگهای کریمه متوجه شد که غیربهداشتی بودن وضعیت بیمارستانهای نظامی تنها محدود به میدان جنگ نیست، بلکه در خود انگلیس نیز میزان مرگ و میر در میان سربازان بین ۲۰ تا ۲۵ سال دو برابر بیشتر از افراد غیرنظامی بود. فلورانس با استناد به این آمار، بر ضرورت رعایت بهداشت در بیمارستانهای نظامی و ایجاد اصلاحات اساسی در این زمینه، تأکید ورزید. او موفق شد توجه ملکه ویکتوریا و پرنس آلبرت و نیز توجه نخستوزیر وقت لرد پالمرستون را نسبت به این موضوع جلب کند. فلورانس از آنان تقاضا کرد که اجازه دهند تحقیق رسمی در زمینۀ وضعیت بهداشت بیمارستانهای نظامی صورت گیرد، و در سال ۱۸۵۷ با این تقاضای او موافقت شد. بدین ترتیب، "مؤسسۀ سلطنتی تحقیق در مورد سلامت ارتش" تأسیس گردید.
فلورانس در سال ۱۸۶۰، "آموزشگاه پرستاری نایتینگل" را در بیمارستان سنت توماس لندن تأسیس کرد. این آموزشگاه که اولین دانشکدۀ پرستاری در دنیا بهشمار میرود، با ۱۰ دانشجو آغاز به کار کرد. هزینۀ تأسیس آن توسط "صندوق نایتینگل" تأمین شده بود که شامل هدایایی بود که مردم بههنگام خدمت فلورانس در جنگهای کریمه برای کمک به او جمعآوری کرده بودند. این اولین دانشکده پرستاری در دنیا، بر دو اصل مهم استوار بود: یکی اینکه پرستاران حتماً میبایست بهطور عملی در رشتۀ تخصصی خود آموزش میدیدند، و دیگر اینکه موظف بودند نظم و انظباط و اصول اخلاقی را در هر شرایطی رعایت کنند. فلورانس نایتینگل با تأسیس این آموزشگاه موفق شد حرفۀ پرستاری را از شغلی بدنام به حرفهای آبرومند برای زنان تبدیل کند.
دامنۀ خدمات فلورانس روز بهروز گسترش مییافت. او پس از چندی برای بهبود وضع سربازان انگلیسی در هند به آن کشور سفر کرد و خدمات مهمی در آنجا ارائه داد. بهزودی دولت کانادا نیز از او دعوت کرد جهت سازمان دادن به وضع بهداشت و درمان در بیمارستانهای نظامی این کشور، به آنجا برود. فلورانس در دوران جنگهای داخلی امریکا نیز مشاور دولت امریکا در امور مربوط به بهداشت سربازان بود.
فلورانس نایتینگل در سالهای پایانی عمر خود بهخاطر بیماری که در مدت خدمتش در کریمه بدان مبتلا شده بود، بستری بود و همین بیماری بهتدریج باعث شد دیگر نتواند بهعنوان پرستار انجام وظیفه کند. اما او کماکان در راه بهبود وضع بهداشت جامعه تلاش میکرد. از او بیش از ۲۰۰ کتاب، رساله و گزارش بهجای مانده است که اکثراً در زمینه پرستاری است. یکی از این کتب، "یادداشتهایی پیرامون پرستاری" نام دارد که در سال ۱۸۶۰ منتشر شد و اولین کتاب آموزش پرستاری در دنیا محسوب میشود. این کتاب تابهحال به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده است.
فلورانس نایتینگل عمیقاً بر این باور بود که خدمت پرستاری او، دعوتی است از جانب خدا. او دعوت الهی خود را در این میدید که هر چه در توان دارد در راه بهبود وضع بهداشت و سلامت افراد جامعه بهکار ببندد. فلورانس در بیمارستانها به وضع روحانی بیماران نیز توجه فراوان داشت، و پیام امید و محبت را به گوش سربازان بیمار میرساند. او بهمنظور انجام هر چه بهتر رسالت الهی خود، هیچگاه ازدواج نکرد و پیوسته از انظار عموم دوری میجست تا بتواند در آرامش کامل، تمام وقت و نیروی خود را صرف خدمت به مردم کند.
خدمات فلورانس، نخستین تلاش سازمان یافته در جهت تسکین آلام جنگ بود. به پاس همین فداکاریها، ملکه ویکتوریا در سال ۱۸۸۳ مدال سلطنتی "صلیب سرخ" را به وی اهدا کرد، که سازمان جهانی "صلیب سرخ" نام خود را از آن دارد.
فلورانس نایتینگل در ۱۳ آگوست ۱۹۱۰ در سن نود سالگی درگذشت. این زن فداکار که عمری را وقف خدمت به بیماران کرد، در روزگاری که زنان چندان بهحساب نمیآمدند و برای پیشرفت در جامعه با موانع بسیار مواجه بودند، در دنیای زمان خود منشاء تحولات عظیمی شد و براستی در زمرۀ یکی از برجستهترین شخصیتهای قرن نوزده جای دارد. یادش گرامی.
--------------------------------------------------------------------------------
3
امروزه با شنیدن اسم "کولگِیت" بیدرنگ بهیاد خمیردندان، و شاید هم خدای ناکرده دردِ دندان، میافتیم. اما بد نیست بدانیم در پسِ موفقیت این کالای جهانی که امروزه تقریباً در همه جای دنیا، از سوپرمارکتهای شهرکمانندِ نیویورک گرفته تا بقالی سر کوچۀ مادربزرگِ بنده در اصفهان یافت میشود، شخصیتی مسیحی وجود دارد که اساس موفقیت زندگی و حرفۀ خود را بر اصول کتابمقدس بنیاد نهاد.
ویلیام کولگیت در ۲۵ ژانویه ۱۷۸۳ در دهکدهای در استان کِنت واقع در کشور انگلستان چشم به جهان گشود. پدرش کشاورز باهوشی بود که از تحولات آزادیخواهانهای که در آن ایام در فرانسه و آمریکا جریان داشت بهشدت جانبداری میکرد. به همین جهت نیز بهزودی از سوی مقامات حکومتی انگلیس مورد ایذاء و آزار قرار گرفت و ناگزیر در ماه مارس ۱۷۹۸ بههمراه خانوادهاش کشور خود را به مقصد آمریکا ترک گفت. خانواده کولگیت در آمریکا در مزرعهای در هارتفورد (Hartford) واقع در ایالت مریلند ساکن شدند.
در مریلند، پدر ویلیام پس از چندی با شخصی بهنام رالف ماهر (Ralph Maher) در نیویورک شریک شد و این دو به یاریِ هم به تولید شمع و صابون پرداختند. بهزودی ویلیام جوان نیز به آنها ملحق شد و خیلی زود راه و چاهِ این حرفه را فرا گرفت. اما این شراکت دیری نپایید و پدر ویلیام پس از مدت کوتاهی مجدداً به حرفۀ کشاورزی بازگشت. ولی ویلیام جوان که مصمم بود هر طور شده در این راه موفق شود، یک تَنه این حرفه را ادامه داد تا اینکه یکسال بعد به دلیل کمبود سرمایه ورشکست شد.
ویلیام در آن دوران دوستی مسیحی داشت که پیوسته او را تشویق میکرد قلب خود را به مسیح بسپارد. یکبار که ویلیام جوان از سرخوردگی خود در کار تولید صابون با او صحبت میکرد، دوستش این آیه از کتاب امثال را برایش نقل کرد: «در همه راههای خود او را بشناس، و او طریقهای تو را راست خواهد گردانید.» سپس به ویلیام چنین نصیحت کرد: «قلب خود را به مسیح بسپار، هرآنچه را که متعلق به خداست به او بده، با صداقت صابون بساز... و آن وقت چرا بزرگترین صابونسازِ نیویورک تو نباشی؟»
ویلیام که از کوچکی در خانوادهای مسیحی پرورش یافته بود، تصمیم گرفت که ایمان به خدا را جدیتر بگیرد. یکبار که سرگرم مطالعۀ کتابمقدس بود، چشمش به سخن یعقوب در پیدایش ۲۸:۲۰-۲۲ افتاد و سخت شیفتۀ این طرز نگرش شد: «یعقوب نذر کرده گفت: اگر خدا با من باشد، مرا در این راه که میروم محافظت کند، و مرا نان دهد تا بخورم و رخت تا بپوشم تا به خانه پدر خود بهسلامتی برگردم، هرآینه یهوه، خدای من خواهد بود و این سنگی که چون ستون برپا کردم، بیتالله شود. و آنچه به من بدهی، دهیک آن را به تو خواهم داد.»
ویلیام در سال ۱۸۰۴ بهعنوان شاگرد برای یکی دیگر از صابونسازان نیویورک مشغول کار شد. او که اکنون از این حرفه اندک سررشتهای داشت، خیلی زود متوجه شد که کارخانهای که در آن مشغول بهکار است بهدرستی اداره نمیشود، اما با فروتنی و جدیت به کار خود ادامه داد. اما حق با او بود، و آن کارخانه در سال ۱۸۰۶ تعطیل گردید. ویلیام در این مدت در میان تجّارِ صابون شهر نیویورک شهرتی بهدست آورده بود و بهمدد پشتکار و عزم راسخی که داشت، بهزودی موفق شد "کمپانی صابونسازی ویلیام کولگیت" را تأسیس کند. کار ویلیام از همان آغاز با موفقیتی چشمگیر مواجه شد و رونق فراوان یافت. ویلیام بهزودی با تجار صابون در شهرهای مختلف آمریکا ارتباط برقرار کرد و بدین ترتیب توانست بر تولیدات خود بیفزاید و فروش خود را به چندین برابر برساند. او در کمتر از شش سال موفق شد قسمت عمدهای از بازار صابون در آمریکا را تحت پوشش خود قرار دهد و رفته رفته به تولید لوازم بهداشتی و آرایشی نیز روی آورد. بدین ترتیب ثروت، شهرت و موفقیت بهطرزی خارقالعاده به ویلیام کولگیت رخ نمود.
بااینحال ویلیام گرچه سخت سرگرم ادارۀ امور شرکت خود بود، اما در تمام این مدت هیچگاه عهدی را که با خدا بسته بود از یاد نبرد. او موفقیت خود را در گرو وفادار ماندن به اصول کتابمقدس میدانست و هر ساله ده درصد از عایدات خود را وقفِ کار خدا میکرد. خدا نیز پیوسته او را برکت میداد، نه تنها از لحاظ مالی، بلکه در زندگی خانوادگی نیز، او را از هر جهت برکت داد. ویلیام در سال ۱۸۱۱ با مری گیلبرت ازدواج کرد و خداوند به آنها ۱۱ فرزند بخشید. خانواده کولگیت برای تک تک فرزندانشان اسامی کتابمقدسی انتخاب کردند و بدین ترتیب بر حاکمیت خدا بر تمام شئونات زندگی خود صحه گذاردند. خانوادۀ کولگیت هر روزه با هم کتابمقدس میخواندند و تا حد امکان در جلسات کلیسایی شرکت میکردند. ویلیام بهرغم مشغولیتهای شغلی، فعالانه در امور مختلف کلیسایی و روحانی نیز شرکت داشت و سخاوتمندانه از فعالیتهای مبشران خارجی و مؤسسات آموزش الهیات پشتیبانی میکرد. یکی از این مؤسسات، کالج مدیسون (Madison College) واقع در نیویورک بود که امروزه بهپاس قدردانی از حمایتهای مالی خانواده کولگِیت، به "دانشگاه کولگیت" معروف است. یکی دیگر از خدمات ویلیام، تأسیس چندین انجمن کتبمقدسه بود که از جمله آنها میتوان به نقش تعیینکنندهای که وی در تأسیس انجمن کتبمقدسه آمریکا در سال ۱۸۱۶ ایفا نمود، اشاره کرد.
کارخانه تولید لوازم بهداشتی کولگیت که اکنون "کولگِیت-نخل زیتون" Palm Olive نامیده میشد، هر سال پررونقتر میشد و گسترش مییافت. خدا کار و حرفه ویلیام را چنان برکت داد که او پس از مدتی تصمیم گرفت بهجای دهیک عایدات خود، بیست درصد از درآمد سالانه خود را برای کار خدا کنار بگذارد. ویلیام مدت کوتاهی بعد، این مبلغ را به سی درصد افزایش داد، و خدا نیز همچنان او و خانوادهاش را برکت میداد.
ویلیام کولگیت در ۲۵ مارس سال ۱۸۵۷ در سن هفتاد و چهار سالگی نزد پدر آسمانی خود شتافت. پس از او، پسرش ادارۀ امور کمپانی را برعهده گرفت و او نیز مانند پدرش کماکان شرکت کولگیت را بر اساس اصول کتابمقدسی بهپیش میبرد.
امروزه کمپانیِ "کولگِیت-نخل زیتون" یکی از قدیمیترین، موفقترین، و شناختهشدهترین کمپانیهای دنیاست؛ در ۲۲۱ کشور و استان مختلف جهان شعبه دارد، و درآمد سالیانهاش به ۹ میلیارد دلار میرسد.
موفقیت چشمگیر کمپانی "کولگِیت-نخل زیتون" گواهی است بر این واقعیت که اگر خدا را در کار و زندگی خود در اولویت قرار دهیم و وفادارانه آنچه را که متعلق به اوست، برای کار او کنار بگذاریم، خدا نیز مطابق آنچه در کلام خود وعده داده: «روزنههای آسمان را بر ما خواهد گشود و ما را چنان برکت خواهد داد که گنجایش آن نباشد» (ملاکی ۳:۱۰).
۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر