۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

چرا به عیسی ایمان دارم


خیلی ها تابه حال از من این سوال را کرده اند که چرا عیسی را انتخاب کرده ام؟پیغمبران به دو نوع بودند: پیغمبران دروغین و راستین یا حقیقی پیغمبران حقیقی مانند موسی، داود، اشعیاء، و دیگران همه اعتراف کردند که انسانی بیش نیستند و در حضور خدا خطاکار می باشند. پیغمبران انسانهای معمولی بودند. کلام خدا می فرماید ایلیاء شخصی بود صاحب حواس مانند ما. در حقیقت پیامبران خودشان به نجات از گناهانشان نیاز به نجات دهنده داشتند.فلاسفه ، هیچکدام نتوانستند راهی بیابند. بعضی گفتند زندگی یعنی لذت و بعضی گفتند امیدی برای زندگی نیست. ولتر فیلسوف معروف، وقتی داشت می مرد، گفت:" من به جهنم می روم، مرا نجات دهید."در حقیقت فلاسفه که باید به سوالات مردم پاسخ می گفتند، خود قادر به پاسخ سوالات نبودند.دانشمندان هر کدام بنوعی تقسیم بندی شده اند: خوش بینان و بدبینان. خود دانشمندان می گویند کار ما پیدا کردن آن چیزی است که هست ولی باید کند و کاو کرد و باید دانست که دانشمندان نیز راه حلی برای انسان گمشده ندارند.سیاستمداران، دنیای ما را به نابودی و هلاکت کشانیده اند. به جز دروغ و حیله چیزی از آنها دیده نشده. اگر واقعا سیاستمداران انسانهایی بودند که نجات را برای انسانها می آوردند اینقدر سقوط و برکنار نمی شدند.پس چه کس می تواند انسان را نجات دهد؟ چرا پاسخ من عیسی است؟شخصی نزد یک مرد پیر و حکیم رفت و از او سوال کرد چگونه می توانم مذهبی جدید را ایجاد کنم؟این مرد پیر در پاسخ به او گفت:" می باید از باکره ای متولد شوی، مریضان را شفا دهی، به باد فرمان دهی که آرام شود و از تو اطاعت کند، مردگان را زنده کنی، و در آخر مصلوب شوی و پس از مرگت دوباره زنده شوی. اگر توانستی این کارها را بکنی پس می توانی رهبر مذهبی باشی!چرا اصلا نیاز به نجات دهنده داریم؟چون انسان گمراه است و مانند گوسفندی گمشده می باشد(رومیان10:3-18) و مسیح گفت که انسان را مانند گوسفندی گمشده می بیند. طلاق، مواد مخدر، قتل و زنا، کشتار جمعی، مقام طلبی، تجاوز به حقوق دیگران، ایجاد خرابی و وحشت، شهوت طلبی، دروغ و نارو زدن به دوست، همه و همه ذره ای از بدبختی انسان گمشده را نشان می دهد.عیسی مسیح تنها نجات دهنده بی همتاست، چون:یک ،در مورد او در عهدعتیق پیشگویی شده بود.دوم، از مریم باکره متولد شد و گناه انسان را به ارث نبرده بود.سوم، پاک زندگی کرد و در تمام زندگیش یکبار برای حتی یک گناه نیز توبه نکرد و حتی دشمنانش گفتند که شخصی مانند او نیست که پاک باشد.چهارم، معجزاتی کرد که هیچکس نکرده بود:کوران را بینا کرد، جذامیان را پاک کرد، مردگان را زنده کرد، به باد و طوفان دستور داد و آرام شد. یکبار به بیش از 5000 نفر و یکبار به بیش از 4000 نفر با 5 نان و دو ماهی غذا داد، زندگی گناهکاران را عوض کرد.پنجم، تعالیمی داد که هیچکس نداده بود.او می گفت دشمنان خود را محبت کنید، چنانکه پدر آسمانی باران را بر بدان و نیکان می باراند و آفتاب خود را همچنین بر آنان می تاباند.او می گفت: بلی شما بلی و نی شما نی باشد و اضافه بر این از شریر است.او می گفت: اگر می خواهی صدقه دهی، دست راستت از آنچه دست چپت می کند خبر دار نشود.او می گفت: وقتی دعا می کنی مانند ریاکاران دعای خود را طول نده، بلکه به اطاقت رفته در را ببند و در تنهایی دعا کن.او می گفت: اگر به برادر احمق گفتی در حقیقت قتلی را انجام دادی.اگر نظر شهوت به زنی می اندازی در همان لحظه با او زنا کرده ای.ششم، ادعاهای او عجیب بود.او گفت: من قیامت و حیات هستم.من راه و راستی و حیات هستم.من در هستم.من شبان نیکو هستم.من اول و آخر هستم، ابتدا و انتهاء و الف و یا.من پسر خدا هستم و گفت من و پدر یک هستیم.هفتم، مرگ و قیام و صعود او عجیب بود.هشتم، تغییر زندگیها توسط او عجیب است.آیا کسی بهتر و شایسته تر از عیسی مسیح می شناسید که می تواند نجات دهنده انسانها باشد. امروز قلب خود را برای او باز کن و او را دعوت کن که وارد زندگی تو شود و تو را از گناهانت نجات بخشد.خداوند محبت است.
کشیش باباخانی


آری چقدر زیباست با نام خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید شروع کنیم و به نام خداوندمان عيسي مسيح كه قلبهاي همه ما را تبديل ميكند.

ما عاشق مسیح و جزو ایمان داران می باشیم وشاید بتوانیم راه راستی و حیات را به دوستان و هم وطن هایمان نشان دهیم.


در خانواده مسلمان بدنیا آمدیم، مثل هر ایرونی دیگه از کودکی با خدا آشنا شدیم خدای خالق ، خدای رحمان و رحیم ، خدای جبار و قهار و خدایی که هم چیز بود، سوالاتی داشتیم که می گفتند فقط اونهائی که علم دینی دارند براش جواب دارند ، خوب ما چرا نه ،و برای اینکار باید اسم اعظم خدا رو میدونستیم
(اینطور به ما تفهیم شده بود) پس بدنبال اسم افتادیم،تا اینکه مدتی‌ به همون صورت گذشت و ما مدرسه رو تموم کردیم و اینجا بود که پدر و مادر مون جدا شدن و از این موضوع ۸ سال هست که می‌گذره و ما همراه مامان به یه منطقه دیگر اسباب کشی‌ کردیم و پدرمون هم از همون اول گفت که نه می‌خواد مارو ببینه و نه می‌خواد با ما تماس داشته باشه و ما رو به حال خودمون ول کرد و دیگه تا الان هیچ خبری ازش نداریم. بد از اسباب کشیمون به اون منطقه ما به کمک اقوام تونستیم که یه کاری پیدا کنیم در یه مهد کودک و اونجا مشغول کار شدیم خدا رو شکر زندگیه خوبی داشتیم. بعد شروع کردیم به رفتن به کلاس‌های زبان انگلیسی و اونجا بود که با ۲ تا خواهر آشنا شدیم که ارمنی بودن و ما همیشه ۴تائی‌ بحث میکردیم و راجب اسلام و مسیحیت باهم زیاد صحبت میکردیم اول میخواستیم که اونارو مسلمون کنیم پس تصمیم گرفتیم که باهاشون حرف بزنیم و باهاشون حرف زدیم و اونا به ما گفتن که شما هم برین و انجیل رو بخونین و ما هم میریم و راجب اسلام مطالعه می‌کنیم و ما قبول کردیم. دایی مون تو کتاب خونش یه انجیل داشت و ما ازش قرض گرفتیم و شروع کردیم به خوندنش.هر چه بیشتر میخوندیم بیشتر علاقمند می‌‌شدیم و همون موقع شروع کردیم به تحقیق از طریق اینترنت. و علاقه مون به اون حد رسید که در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۸۲ قلبمون رو به مسیح دادیم و  ایمان آوردیم. و مهمتر از همه خوابی‌ بود که من ( گلسا ) بد از ایمان قلبی دیدم. خواب دیدم که عیسی مسیح و مریم مقدس به خونمون آمدن و در اطاق مامانم وایساده بودن و عیسی مسیح صلیبی رو با خودش می‌کشید و لباس تنش خونی بود وقتی‌ مارو دید گفت نگرانه هیچ چیز نباشید همه چیز درست میشه و خواهید دید. و وقتی‌ از خواب پا شدم نا‌ خود آگاه اشک ریختم و خواب رو برایه درسا تعریف کردم. و از اون تاریخ به بعد بودن مسیح رو در زندگیمون احساس می کنیم و تنها اوست که می تواند به زندگی ما معنا بخشد.
خدا، امروز به تویی که قلبت را به مسیح دادی می گوید: اگر گناهان‌ شما مثل‌ ارغوان‌ باشد مانند برف‌ سفید خواهد شد و اگر مثل‌ قرمز سرخ‌ باشد، مانند پشم‌ خواهد شد.اشعیا باب۱ آیه۱۸



Yes how nice that started with the name of God, created the heavens and the earth
We love Jesus and faith among the owners
We were born in a muslim family and same az other child know the GOD from the childhood.but we don't have any other information about him just the information that our father's family told us nothing more. After graduated from highschool  our parents got divorce and our father left us without any reasons he said " i don't wanna see you anymore" .After that we moved to the new area in tehran and start a new life with our mother. One of our relatives found a job for us in the kindergarten and we started to work. We had a good life with our mother. After 3 months working in the kindergarten we went to the extra english classes and started study english.. In that classes we became friend with 2 sisters that they are Armenian. And we had always discussion about islam and christianity. At last we decided to talk with them about becoming muslim.We told them and they said that " we accept it and we want to study about islam in that condition that you start study the bible". We accepted it and started to study the bible. The more that we read the more we became curious about bible and we felt the diffrences between islam and christanity.and started to compare Christianity with Islam and we faced with many questions about what we had believed .   At last we accepted the jesus christ with our heart in 8th of Ordibehesht. And we have felt many positive things in our life and He's the one that can reign in our lives.Only He who can give meaning to our lives...... and we ve just known that from that day many good things have happened for us up to now. We believe that He protect us ... .
(Isaiah 1:18)  18Come now, and let us reason together, saith the LORD: though your sins be as scarlet, they shall be as white as snow; though they be red like crimson, they shall be as wool.

(Isaiah 53:4-5)
4Surely he hath borne our griefs, and carried our sorrows: yet we did esteem him stricken, smitten of God, and afflicted.
5But he was wounded for our transgressions, he was bruised for our iniquities: the chastisement of our peace was upon him; and with his stripes we are healed.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر