۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

یك داستان واقعی از ایمان پرشور مسیحی


همه مرا به عنوان یک زن مسلمان بسیار متعصب ویک مذهبی غیور از جان گذشته میشناختند .
وقتی مسیحی شدم خانواده اش به شدت با من برخورد نمودند و برای هفته ها بارها ازسوی
آنها مورد ضرب وشتم و اذیت قرار گرفتم.


هر وقت به صورت او از نزدیک نگاه میکردی و در خطوط چهره اش دقیق میشدی ، میتوانستی سایه های تیره را در اطراف چشمانش به وضوح ببینی و قبل از اینکه با او هرگونه صحبتی داشته باشی ، در می یافتی که باید درد و رنج فراوانی در زندگی کشیده باشد .
من یک مسلمان رادیکال بودم. این زن با چهره ای مصمم درباره زندگی گذشته خود میگوید .در بین دوستان ودر اجتماع همه مرا به عنوان یک زن مسلمان بسیار متعصب ویک مذهبی غیور از جان گذشته میشناختند .
آری ( ن - الف ) یک تعلیم دهنده مسائل اسلامی بود و بسیاری ازمردم که او را میشناختند بخاطر اعتقادات خیلی محکمش درباره اسلام ، برای دریافت دعا وگرفتن دستورالعملهای دینی نزد او می آمدند .
در دنیای ایمانی عجیبی غرق بودم و و بسیار برای درک هرچه بهتر خدا از طریق منابع و دستورات اسلامی سعی و تلاش میکردم تا اینکه پس از سالها با یک دوست صمیمی قدیمی که هم دوره دانشکده من بود برخورد نمودم .او مسیحی شده بود و این را در اولین دیدار مجددمان به سادگی وصراحت به من گفت . با آنکه چندان با این موضوع راحت نبودم اما از اینکه او صادقانه درباره ایمانش با من صحبت کرد و سعی نکرد چیزی را از من پنهان کند بسیار خشنود شدم .از او خواستم درباره دلایل ایمان آوردنش به مسیحیت بگوید .
(ن – الف) در دیدارهای بعدی با این دوست قدیمی مجبور شد به خاطر به جا آوردن رسم ادب هم که شده به حرفهای او درباره مسیح واینکه چرا مسیحیان او را پسر خدا میدانند گوش کند .اما چون مسائل مطرح شده از سوی او در مخالفت آشکار با تعالیم قرآن بود، به این بهانه که قادر به درک مسئله پیچیده ترینیتی نیست از اعتراف به درست بودن آنها خوداری میکرد .تا اینکه خوابهای پی در پی او شروع شد .
اولین بار او عیسی را در خواب بر فراز یک کوه دید در حالیکه عیسی میگفت : اگر گرسنه ای نزد من بیا ، من به تو غذا میدهم .بار دوم باز هم درخواب او عیسی را دید در حالیکه لباس بسیار سفید و درخشانی به تن داشت .از صورت وتمامی بدن عیسی نور سفید پر قدرتی ساطع بود به طوریکه بیننده نمیتوانست از شدت نور چشمان خود را باز نگه دارد . بالاخره در دفعه آخر در خوابی دیگر عیسی را دید زمانی که بر روی آب راه میرفت و دستانش را برای گرفتن دستان او دراز کرده بود .
وقتی ماجرای این سه خواب پی در پی را برای آن دوست مسیحی تعریف کردم ، او به من گفت همه این حوادث به واقع اتفاق افتاده است و در کتاب انجیل عهد جدید نوشته شده . با شنیدن این حرف یکباره همه چیز در درون من دگرگون شد ورنگ تازه ای به خود گرفت . من آنچه را در انجیل نوشته شده بود در خواب دیدم در حالیکه هرگز در عمرم حتی این کتاب ( انجیل ) را ندیده بودم چه رسد به آنکه خوانده باشم . این برای من به این معنی بود که خداوند از طریق این رویاها با من حرف زده تا راه را نشانم دهد .
وقتی مسیحی شد خانواده اش به شدت با او برخورد نمودند و برای هفته ها بارها از سوی آنها مورد ضرب وشتم و اذیت قرار گرفت بطوریکه اجازه نداشت در خانه انجیل بخواند .( ن – الف) برای خواندن عهد جدید مجبور بود شبها در زیر پتوی خودش با یک نور ضعیف چراغ قوه این کار را انجام دهد .
یک شب یکی از خواهران او که به این موضوع پی برده بود به سوی رختخوابش آمد و از او خواست تا برایش از کتابی که میخواند بگوید .او با قدرت ، کلام را با خواهرش قسمت کرد . اینکار را با وجود خطر بسیار زیادی که داشت ، گام به گام با هر سه خواهرش انجام داد و آنها را به سمت مسیح هدایت کرد .
به تدریج با آشکار شدن ایمان مسیحی من که تلاش چندانی برای پنهان کردن آن نداشتم موقعیتم در محل کار بد و بدتر میشد . اولین برخورد مسئولین در محل کارم تنزل رتبه کاریم بود . آنها شغلی به من دادند که تا جای ممکن با دیگران در تماس نباشم .شغل جدید من دارای سطح حقوق و دستمزد بسیار پائین تری بود . به علاوه در محل کارم یک نامه رسمی خطاب به همه کارکنان منتشر شد که طی آن اعلام کردند من نجس هستم و هیجکس اجازه ندارد با من حرف بزند ، مرا لمس کند ، با من غذا بخورد و یا هرگونه ارتباط دیگری داشته باشد .
اما خداوند در کار نقشی دیگر بود .همین رفتاری که محل کارش با او کرد وآنچه درباره او منتشرشد نه تنها باعث قطع ارتباط مردم و همکاران با او نشد بلکه همگان بیشتر مشتاق شدند ببینند این ایمان جدید چیست که توانسته مسلمان معتقدی و مذهبی چون او را اینچنین متحول کند . این موقعیت یک فرصت جدید برای (ن-الف) آفرید تا در خدمت خداوند قرار گیرد .خیل همکاران مشتاقش به سوی او سرازیر شد و از طریق تماسهای خصوصی و دور از انظار درخفا سوالات متعددی راجع به مسیحیت از او پرسیدند . با ادامه این وضع اینبار نوبت هجوم پلیس امنیتی به او بود .ماموران امنیتی او را تحت تعقیب قرار دادند وبا تهدید وشکنجه از او خواستند که بگوید دارد چه میکند ، از کجا دستور میگیرد و چه کسی یا کسانی رابط او هستند .
وقتی از او که همچنان تحت شدیدترین حملات تندروها و امنیتی هاست پرسیده میشود میخواهد در چه موردی برایش دعا کنیم ، میگوید : برای من دعا کنید که هرگز در خدمت خداوند تنبل و سست نشوم .او اضافه میکند که والدین من و برادرم همچنان مسیحی نیستند و من دنبال آن هستم که خداوند را از طریق هدایت آنها و عده زیاد دیگری به سوی عیسا مسیح ، خدمت کنم .
بیائید همه با هم برای این مسیحی با همت و همه خواهران و برادران مسیحی در ایران که تحت جفای بیرحمانه میباشند دست به دعا شویم .
مطابق لیست سالانه سازمان (درهای باز) در مورد خطرناکترین کشورهای جهان برای زیستن مسیحیان، ایران در ردیف سوم این لیست قرار دارد. چنانکه پولس رسول در رساله دوم خود به مسیحیان تسالونکی ( آیات ۱ و۲ از فصل سوم ) میگوید : در خاتمه ای برادران از شما میخواهم برای ما دعا کنید . نخست دعا کنید که پیغام خداوند ،در هرجا که اعلام میشود ، بدون مانع به سرعت پخش شود و باعث نجات مردم گردد ، همانطور که سبب نجات شما نیز شد . همچنین دعا کنید تا از چنگ مردم بد کار و خدانشناس رهائی یابیم ، زیرا همه مردم دوست دار خدا نیستند .آمین .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر